معنی جدا شدگى
گویش مازندرانی
جدا – سوا
فرهنگ فارسی هوشیار
سوا، تنها، منفصل، جدا کردن
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
متفاوت، متمایز،
دور از هم، سوا،
(قید) تنها، جداگانه،
[قدیمی] بیگانه،
* جداجدا: (قید)
جداگانه، علیحده،
تکتک، یکییکی،
* جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
پایان دادن به رابطۀ زناشویی،
دور شدن،
گسیخته شدن،
سوا شدن، قطع شدن،
[قدیمی] متمایز شدن،
* جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر،
سوا کردن، قطع کردن،
از هم دور کردن،
برگزیدن،
متمایز کردن،
فارسی به انگلیسی
Several
فرهنگ معین
سوا، دور از هم، تنها، منفرد، ممتاز، مشخص. [خوانش: (جُ) (ص.)]
فارسی به عربی
آخر، بشده، عده، علی حده، منفصل، منفصلا
فارسی به آلمانی
Abseits; getrennt, Andere, Anderer, Ein anderer, Einige, Etliche, Mehrere einzelne, Mehrere
عربی به فارسی
بشدت , بافراط , بسیار , خیلی , بسی , چندان , فراوان , زیاد , حتمی , واقعی , فعلی , خودان , همان , عینا
معادل ابجد
332